پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
پيروزي ناپلئون در نبرد اوسترليتز
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 40
نویسنده : مولوی
205 سال پيش در روز 2 دسامبر سال 1805 ميلادي ناپلئون اول،امپراتور فرانسه درست يک سال پس از تاجگذاري اش در نبرد اوسترليتز به درخشان ترين پيروزي جنگي خود دست يافت.

در اين جنگ و در يک روز آفتابي که در اواخر فصل پاييز منظره دلپذيري داشت ، ناپلئون اول فقط در چند ساعت ارتش هاي 2 امپراتور ديگر ، فرانتز دوم ، امپراتور اتريش و الکساندر اول ، امپراتور روسيه را درهم شکست.به همين دليل اوسترليتز به جنگ 3 امپراتور ناميده مي شود.

در سال 1805 ميلادي سومين اتحاديه عليه ناپلئون به تحريک انگلستان تشکيل شده بود.

ناپلئون که به دليل از دست دادن نيروي دريايي اش نمي توانست به خاک انگلستان که به منزله سر اين اتحاديه بود حمله کند ، تصميم گرفت به بازوي آن اتريش ضربه بزند.

بنابراين ، ناپلئون با ارتش خود آماده مقابله با ارتش هاي اتريش و روسيه شد.او سپاه اتريش به فرماندهي ژنرال ماخ را در اولم در روز 20 اکتبر سال 1805 ميلادي شکست داد.

سپس با تعقيب بقاياي سپاه اتريش ، ناپلئون اول پيروزمندانه وارد وين ، پايتخت امپراتوري اتريش شد.اين نخستين بار در تاريخ وين پايتخت سلسله هابسبورگ بود که بايد در مقابل يک فاتح تسليم مي شد.

در روز 19 نوامبر ، ارتش فرانسه به برون (برنو ، مرکز موراويا واقع در جمهوري چک امروزي) رسيد.

در مقابل ارتش فرانسه ، ارتش روسيه و اتريش تحت فرماندهي ژنرال روس کوتوزوف صف کشيده بودند.دو سپاه چند بار دست به نبردهاي کم دامنه اي زدند.

ناپلئون اول که يک استراتژيست بزرگ بود ، تصميم گرفت با يک مانور نيروهاي دشمن را غافلگير کند.

بنابراين ، او در مقابل حيرت عمومي مارشال هايش در روز 28 نوامبر دستور داد ارتش فرانسه عقب نشيني کرده و بلندي هاي پراتزن که از لحاظ تاکتيکي حائز اهميت بودند را رها کند.ارتش متحدين اين عقب نشيني را به عنوان نشانه ضعف ناپلئون تلقي کردند.

در روز 30 نوامبر ، ناپلئون با پرنس دالگورکي ملاقات کرد و پيشنهاد آتش بس داد اما روس ها توقعات زيادي را مطرح کردند و مذاکره قطع شد.

بنابراين نبرد قطعي به نظر مي رسيد و ناپلئون در منطقه اي حضور داشت که براي نبرد ايده آل بود و نيروهاي اتريش و روسيه فرصت کافي براي تحکيم مواضع خود نداشتند.

ارتش فرانسه بارديگر بر بلندي هاي پراتزن تسلط يافت و ارتش دشمن را زير آتش توپخانه گرفت.

سواره نظام فرانسه و سواره نظام روسيه دست به يک دوئل زدند که کمتر از نيم ساعت طول کشيد و در جريان آن سواره نظام روسيه در مقابل ديدگان الکساندر اول ، تزار روسيه شيرازه اش از هم پاشيد.

به اين ترتيب ، در روز 2 دسامبر سال 1805 ميلادي ، ناپلئون اول امپراتور فرانسه در يک هواي فرح بخش پاييزي ارتش هاي 2 امپراتور اتريش و روسيه را در اوسترليتز درهم شکست و به يکي از بزرگترين فتوحات خود دست يافت.


بهرام افتخاري 




تاسيس پادشاهي موزاييكي يوگسلاوي
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 50
نویسنده : مولوی
92 سال پيش در روز اول دسامبر سال 1918 ميلادي کشور پادشاهي يوگسلاوي شامل صرب ها ، کروات ها ، بوسنياک ها و اسلوون ها رسما تاسيس شد.تاسيس اين كشور پادشاهي نامتجانس و موزاييكي در خاتمه جنگ جهاني اول 1914 تا 1918 ميلادي صورت گرفت.

صرب ها که از سال 1830 ميلادي از قيموميت امپراتوري عثماني خارج شده بودند ، از اين لحاظ خود را ممتاز دانسته و خواستار برتري بر ديگر اقوام بودند.

صرب ها از همان آغاز تاسيس اين پادشاهي تسلط خود بر آن را برقرار مي کنند.

اين پادشاهي با داشتن 3 مذهب ، دو خط ، چهار زبان و چند گروه قومي به همان اندازه امپراتوري هاي اتريش - مجارستان و عثماني که از فروپاشي آنها به وجود آمده بود ، شکننده بود.

اين واقعيت در سال 1934 ميلادي با قتل الکساندر اول ، پادشاه يوگسلاوي کاملا آشکار شد.

اين اقوام هرگز تا قبل از تاسيس پادشاهي يوگسلاوي با يکديگر همزيستي نکرده بودند.به همين دليل ميان آنها خصومت بروز کرد.

تنها مشت آهنين ژوزف بروز تيتو بود که پس از خاتمه جنگ جهاني دوم يکپارچگي يوگسلاوي را حفظ کرد.با مرگ تيتو بارديگر خصومت ها از سرگرفته مي شوند.

به اين ترتيب ، در روز اول دسامبر سال 1918 ميلادي  كشور پادشاهي موزاييكي يوگسلاوي تاسيس مي شود.

در پايان جنگ جهاني دوم حکومت يوگسلاوي به جمهوري سوسياليستي به رهبري تيتو تغيير مي کند.

با مرگ تيتو در روز 4 مه سال 1980 ميلادي ، صرب ها بارديگر مطالبات برتري جويانه خود را مطرح مي کنند.

سرانجام در اوايل دهه 1990 ميلادي جنگ هاي خونيني ميان اقوام مختلف يوگسلاوي درمي گيرد که عامل آن صرب ها بودند و سرانجام موزاييک يوگسلاوي ازهم فرو مي پاشد.

بهرام افتخاري




پرتغال استقلالش را بازيافت
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 45
نویسنده : مولوی
370 سال پيش در روز اول دسامبر سال 1640 ميلادي طبقه اشراف پرتغال عليه اشغالگران اسپانيايي قيام کردند و توانستند با حمايت فرانسه بار ديگر استقلال کشور خود را به دست آورند.

در پي استقلال دوباره پرتغال ، اشراف اين کشوريک نفر به نام ژائو دو براگانس را از ميان خود برگزيده و بر تخت سلطنت پرتغال نشاندند.

در روز 4 اوت سال 1578 ميلادي ، سباستيانو ، پادشاه پرتغال هنگام جنگ با مسلمانان در مراکش به قتل مي رسد.

پادشاه اسپانيا ، فيليپ دوم از سلسله هابسبورگ از هرج و مرج بر سر جانشيني سباستيانو استفاده کرده و خاک پرتغال را اشغال مي کند و با منضم کردن خاک پرتغال به امپراتوري اسپانيا خود را پادشاه پرتغال نيز مي نامد.
دوران اشغال پرتغال توسط اسپانيا بسيار خشونت بار بود و بارها مردم پرتغال توسط سربازان اسپانيايي قتل عام شدند.

در عين حال ، مردم پرتغال براي تامين هزينه جنگ هاي پادشاهان اسپانيا زير بار فشار ماليات هاي فزاينده قرار داشتند.

در اين دوره پرهرج و مرج ، انگليسي ها و هلندي ها نيز به نوبه خود سودجسته و امپراتوري استعماري پرتغال از برزيل تا جزيره ماکائو در آسياي جنوب شرقي را مورد تعرض قرار مي دهند.

پرتغالي ها چندين بار دست به قيام مي زنند و از تضعيف شدن سلسله هابسبورگ اسپانيا که در سواحل رودخانه راين با هلندي ها و نيز در کوه هاي پيرنه با فرانسوي ها در جنگ بود ، استفاده کرده و سرانجام با حمايت کاردينال دو ريشوليو ، صدراعظم فرانسه موفق مي شوند بار ديگر استقلال خود را کسب کنند.

ژائو دوبراگانس در روز 15 دسامبر سال 1640 ميلادي در ميان حمايت مردم پرتغال تاجگذاري کرده و با نام ژائو چهارم به تخت سلطنت مي نشيند.

به اين ترتيب ، در روز اول دسامبر سال 1640 ميلادي طبقه اشراف پرتغال عليه اشغالگران اسپانيايي قيام کرده و با حمايت کاردينال دو ريشوليو ، صدراعظم مقتدر فرانسه موفق شدند بار ديگر استقلال کشور خود را به دست آورند.

پرتغالي ها از آن پس ناگزير بودند عليه تلاش هاي اسپانيا براي تصرف دوباره کشورشان مبارزه کنند.

پرتغال علي رغم حفظ امپراتوري مستعمراتي خود ، قدرت پيشين دريايي را از دست داد و هلندي ها و انگليسي ها انحصار تجارت پرسود ادويه که در گذشته در اختيار پرتغال بود را به چنگ آوردند.


بهرام افتخاري




حمله نظامي استالين به فنلاند
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 45
نویسنده : مولوی
71 سال پيش در روز 30 نوامبر سال 1939 ميلادي صدها هزار سرباز شوروي به دستور جوزف استالين ، ديکتاتور سرخ به خاک کشور کوچک فنلاند حمله کردند.استالين حتي به خود زحمت نداد تا به همسايه کوچکش اعلان جنگ دهد.

کشور فنلاند در جريان جنگ اول جهاني 1914- 1918 از روسيه تزاري جدا شده بود و کشور مستقلي محسوب مي شد.

مرز 2 کشور در فاصله چند ده کيلومتري شهر پتروگراد، بعدها لنينگراد و سنت پترزبورگ امروزي مشخص شده بود.

در سال 1939 ميلادي جوزف استالين پس از تقسيم لهستان با آدولف هيتلر ، صدراعظم آلمان نازي نسبت به آسيب پذيري مرز شوروي با فنلاند و خطر اشغال دومين منطقه اقتصادي شوروي از طريق فنلاند نگران مي شود.

استالين به فنلاندي ها پيشنهاد مي کند از مرزهاي جنوبي خود در باريکه «کارلي» عقب نشسته و به ازاي آن سرزمين هايي شمالي تر را دريافت کنند.او در عين حال از فنلاندي ها مي خواهد يک پايگاه دريايي در هانکو در جنوب اين کشور ايجاد کند.

حکومت فنلاند حاضر بود در مورد مبادله زمين مذاکره کند اما حاضر به فدا کردن حاکميتش با واگذاري يک پايگاه نظامي به شوروي نبود.اما استالين بر واگذاري اين پايگاه اصرار مي ورزيد.

فنلاندي ها ناگزير استحکامات مرزي با شوروي به طول 140 کيلومتر را تحکيم کردند.اين خط مرزي به نام خط مانرهايم ، نام يک مارشال فنلاندي که در سال 1917 ميلادي نيروهاي بلشويک را عقب رانده بود شناخته مي شد.

سرانجام ، استالين بدون اين که به خود زحمت اعلان جنگ به فنلاند را بدهد ، دستور حمله به اين کشور کوچک را صادر کرد و «جنگ زمستان» آغاز شد.

نيروهاي ارتش سرخ با 400 هزار سرباز ، 1500 فروند هواپيما و 1500 دستگاه تانک به خاک فنلاند حمله مي کنند.اين در حالي بود که فنلاند در مجموع 265 هزار سرباز ، 270 فروند هواپيما و 26 دستگاه تانک داشت.

علي رغم عدم توازن قوا و خشونت مفرط مهاجمان شوروي و گستردگي جنگ از خليج فنلاند تا اقيانوس منجمد شمالي ارتش سرخ نتوانست مقاومت فنلاندي هاي را در استحکامات مرزي در هم بشکند و حتي در مناطق شمالي تر شکست هاي سختي را متحمل شد.

عاقبت استالين توانست بخش شرقي فنلاند راتصرف کند و در روز 12 مارس سال 1940 با اين کشور پيمان صلح را امضا کرد و «جنگ زمستان» خاتمه يافت.

به اين ترتيب ، در روز 30 نوامبر سال 1939 ميلادي صدها هزار سرباز ارتش سرخ به فرمان استالين ، ديکتاتور شوروي به خاک کشور کوچک فنلاند حمله مي کنند.

شجاعت و مقاومت فنلاندي بيش از انتظار استالين بود.ارتش شوروي در اين جنگ متحمل تلفات بسيار سنگيني مي شود و سرانجام مي تواند بخش شرقي فنلاند را تصرف کند.

اين جنگ بهاي گزافي براي استالين داشت زيرا هيتلر با نقاط ضعف ارتش سرخ از جمله فرماندهي بي تدبيرانه اين ارتش و ضعف روحيه سربازان شوروي آشنا مي شود و هنگام حمله به شوروي متحد سابقش در 22 ژوئن سال 1941 ميلادي از اين اطلاعات بهره کافي مي برد.


بهرام افتخاري




قيام مردم لهستان عليه روسيه
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 36
نویسنده : مولوی
180 سال پيش ، در روز 29 نوامبر سال 1830 ميلادي مردم لهستان عليه اشغالگران روس قيام کردند.قبل از قيام مردم،اين شايعه رواج يافت که نيکلاي اول تزار روسيه قصد دارد جوانان لهستاني را براي يک جنگ ديگر به بلژيک اعزام کند.

با رواج اين خبر مردم لهستان دست به قيام زدند.آنها توانستند شهر ورشو را از چنگ اشغالگران روس آزاد کنند.

لهستان کشور مرفه دوران رنسانس در روز 24 اکتبر سال 1795 ميلادي قرباني اختلافات داخلي و طمع همسايگانش پروس ، اتريش و به ويژه روسيه شده و از نقشه اروپا ناپديد مي شود.

ناپلئون اول ، امپراتور فرانسه در پي امضاي پيمان تيلسيت با الکساندر اول ، تزار روسيه بار ديگر لهستان را تحت نام دوک نشين ورشو احيا مي کند اما دوران احياي لهستان بسيار کوتاه بود.

با سقوط ناپلئون ، در سال 1815 ميلادي کنگره وين بخش اعظم خاک لهستان را تحت اقتدار الکساندر اول تزار روسيه قرار مي دهد.

بخش هاي شرقي لهستان رسما به روسيه منضم مي شوند. منطقه ورشو از سوي الکساندر اول موقعيت يک پادشاهي ملحق شده به امپراتوري روسيه را مي يابد. شخص الکساندر اول پادشاه منطقه ورشو بود.

الکساندر اول که به لهستان ، فرهنگ و زبان آن علاقه داشت يک خودمختاري گسترده را به منطقه ورشو که در آن موقع به عنوان کل خاک لهستان تلقي مي شد ، مي بخشد.

با اين حال ، مردم آرزوي استقلال کشورشان را داشتند و نمي خواستند به صورت رعيت روسيه تزاري باشند.

با مرگ الکساندر اول و به قدرت رسيدن تزار نيکلاي اول که فردي مستبد و زورگو بود ، مخالفت مردم لهستان بالا گرفته و منجر به تاسيس نهادهاي مخفي مي شود.

در اين ميان خبر اعزام نيروهاي لهستاني توسط تزار به فرانسه و براي کمک به شارل دهم پادشاه اين کشور که با قيام مردمي مواجه شده بود ، رواج مي يابد.

رهبران قيام که از قبل شورش عليه روسيه تزاري را طراحي کرده بودند ، تصميم مي گيرند قبل از اعزام نيروهاي لهستاني به فرانسه دست به اقدام بزنند.

با آغاز قيام مردم ورشو ، گراندوک کنستانتين ، فرمانده روسي ارتش لهستان فرار مي کند و مجلس لهستان استقلال کشور را اعلام مي نمايد. اما لهستاني ها دچار تفرقه بوده و قادر به حفظ پيروزي خود نشدند.

تزار نيکلاي اول در روز 8 سپتامبر سال 1831 ميلادي با اعزام يک ارتش 110 هزار نفري بارديگر ورشو را تصرف کرده و سپس بي رحمانه لهستاني ها را سرکوب کرد.هزاران لهستاني راه تبعيد را در پيش گرفته و به ساير کشورهاي اروپايي مهاجرت کردند.

به اين ترتيب ، در روز 29 نوامبر سال 1830 ميلادي مردم لهستان عليه اشغالگران روسيه تزاري دست به قيام زدند ، اما نتوانستند وحدت خود را حفظ کنند و کمتر از يک سال بعد دوباره سرزمين آنها به اشغال روس ها درآمد.

درپي شکست قيام لهستان ، نيکلاي اول، تزار روس به خودمختاري لهستان خاتمه داد و اين سرزمين را به يک ايالت امپراتوري روسيه تبديل کرد.

نيکلاي اول با توسل به زور و خشونت سياست روسي کردن اجباري لهستان را درپيش گرفت.

علي رغم گذشت نزديک به دو قرن هنوز مردم لهستان نتوانسته اند سرکوب وحشيانه روسيه تزاري را فراموش کنند.


بهرام افتخاري




آشنايي فرانسه با تيغه مرگبار گيوتين
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 47
نویسنده : مولوی
221 سال پيش در روز 28 نوامبر سال 1789 ميلادي ، دکتر ژوزف گيوتين دستگاهي که براي قطع کردن سر محکومين به مجازات مرگ را اختراع کرده بود ، در مقابل نمايندگان مجلس انقلاب فرانسه به نمايش گذاشت.مردم فرانسه با وسيله اي مرگبار که بعدها به نام خود مخترع آن گيوتين نام گرفت ، آشنا شدند.

اين وسيله داراي يک تيغه برنده بود که ميان يک چارچوب از جنس چوب مي لغزيد.هنگام فرود تيغه سنگين برنده بلافاصله سر محکوم که در زير آن قرار گرفته بود قطع مي شد.

دکتر ژوزف گيوتين براي اختراع اين وسيله مجازات مرگ استدلال کرد سر محکوم فورا قطع شده و او در هنگام مرگ برخلاف اعدام ، گردن زدن با تبر يا شمشير يا شقه شدن زجر نمي کشد.

دستگاه ژوزف گيوتين از سوي آنتوان لويي ، جراح و دبير مادام العمر آکادمي جراحي رسما تاييد شده بود.دکتر گيوتين هنگام نمايش اختراع خود به نمايندگان در مورد کارايي اين دستگاه به آنها اطمينان داد.

خود او که نماينده پاريس در مجلس انقلاب بود ، عقيده داشت برابري هنگام مجازات مرگ بايد در مورد همه شهروندان در نظر گرفته شود.

بنابراين دستگاهي را اختراع کرده بود که سر همه محکومان به مرگ اعم از زن و مرد ، پير و جوان را به يک شکل قطع مي کرد!

در روز 30 ژوئن سال 1791 ميلادي ، مجلس تصويب کرد کليه محکومان به مرگ سرشان با اين وسيله قطع شود.

اين دستگاه ابتدا «لوييزت» نام داشت اما روزنامه نگاران پارلماني که دل خوشي از دکتر ژوزف گيوتين نداشتند ، آن را گيوتين ناميدند.

ابتدا براي آزمايش دستگاه گيوتين از گوسفندها و اجساد اموات استفاده شد تا اين که در روز 25 آوريل سال 1792 ميلادي نيکلاس ژاک پلوتيه، يک راهزن قسي القلب براي نخستين بار با گيوتين مجازات شد و نامش در تاريخ ثبت گرديد.

در جريان دوره «ترور بزرگ» بين سال هاي 1793 ميلادي و 1794 ميلادي بيش از 20 هزار بيگناه يا گناهکار با دستگاه مرگبار گيوتين از نزديک آشنا شدند ، بي آنکه ديگر فرصتي داشته باشند تا اين تجربه مرگبار را براي ديگران حکايت کنند.

به اين ترتيب ، در روز 28 نوامبر سال 1789 ميلادي دکتر ژوزف گيوتين يک وسيله مجازات مرگ که سر محکوم را قطع مي کرد به نمايندگان مجلس فرانسه نشان داد.مردم فرانسه با دستگاهي آشنا شدند که مدتي بعد به نام مخترعش گيوتين ناميده شد.

آخرين باري که گيوتين براي مجازات يک محکوم به مرگ در فرانسه به کار گرفته شده روز 10 سپتامبر سال 1977 ميلادي بود.


بهرام افتخاري




نابودي عمدي ناوگان دريايي فرانسه
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 42
نویسنده : مولوی
68 سال پيش در روز 27 نوامبر سال 1942 ميلادي ناوگان دريايي فرانسه به دستور آدميرال ژان دو لابورد، فرمانده ناوگان توسط ملوانان در بندر تولون نابود مي شود تا به دست نيروهاي آلمان نازي نيافتد.

ظرف چند دقيقه 90 فروند کشتي جنگي از جمله 3 رزم ناو ، 7 ناوشکن و 16 ناو اژدرافکن براساس يک طرح که 2 سال پيش و هنگام اشغال فرانسه توسط آلمان نازي طراحي شده بود، توسط ملوانان اين ناوگان منفجر و نابود مي شوند.

تنها 5 فروند زيردريايي زمان کافي براي ترک بندر تولون را قبل از رسيدن نيروهاي آلماني داشتند.

سه فروند از زيردريايي ها عازم آفريقاي شمالي شده ، يک فروند توسط کارکنانش در خروجي بندر منفجر مي شود و آخرين زيردريايي به اسپانيا که يک کشور بي طرف در جنگ جهاني دوم بود، مي رود.

آدميرال ژان دو لابورد ، فرمانده ناوگان دريايي فرانسه هنگامي که بامداد آن روز از ورود نيروهاي آلماني به بندر تولون در جنوب فرانسه در ساحل درياي مديترانه آگاه مي شود ، دستور نابودي ناوگان را مي دهد.

زره پوش هاي آلماني پس از ورود به بندر تولون در خيابان ها و کوچه هاي بندر راه خود را گم مي کنند و موفق نمي شوند قبل از نابود کردن ناوگان مانع اين اقدام شده و ناوگان فرانسه را به چنگ بياورند.

آدميرال ژان دو لابورد مانند بسياري از همتايانش با نابود کردن ناوگان درياي فرانسه تصور مي کرد شرافتش را حفظ کرده است و ناوگان فرانسه نه به خدمت اشغالگر آلماني و نه بريتانيا دشمن سنتي که اکنون متحد فرانسه در جنگ بود ، درآمده است.

در لندن ، ژنرال دوگل ، رئيس فرانسه آزاد از اين که آدميرال لابورد با ناوگانش به آفريقاي شمالي که در آن زمان در اختيار متفقين بود ، فرار نکرده است او را مورد نکوهش قرار داد.

در شهر ويشي ، حکومت مارشال پتن که با نيروهاي اشغالگر آلمان نازي همکاري مي کرد با نابودي ناوگان دريايي فرانسه آخرين برگ برنده خود را در مقابل آلمان ها و افکار عمومي از دست داد.

با توجه به اين که نيروهاي آلماني ساير مناطق فرانسه که تا آن زمان تصرف نشده بود را اشغال کرده بودند و مستعمرات آفريقاي شمالي توسط متفقين تصرف شده بود ، حکومت ويشي به صورت يک مترسک در دستان آلمان اشغالگر درآمد.

به اين ترتيب ، در روز 27 نوامبر سال 1942 ميلادي ناوگان دريايي فرانسه که تا آن زمان دست نخورده مانده و به تصرف آلمان نازي درنيامده بود به دستور آدميرال ژان دو لابورد ، فرمانده ناوگان توسط ملوانان در بندر تولون نابود مي شود تا نيروهاي آلمان نازي نتوانند آن را به چنگ آورند.

پس از خاتمه جنگ ، آدميرال ژان دو لابورد براي اين که با ناو هايش به آفريقاي شمالي فرار نکرده بود توسط يک دادگاه نظامي به مرگ محکوم شد.

حکم مجازات مرگ او به مجازات زندان تبديل گرديد و در سال 1957 ميلادي مورد عفو قرار گرفت و از زندان آزاد شد.


بهرام افتخاري




فتح دمشق توسط سلطان صلاح الدين
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 52
نویسنده : مولوی
836 سال پيش در روز 25 نوامبر سال 1174 ميلادي سلطان صلاح الدين ايوبي دمشق را فتح کرد و وارد اين شهر شد. سلطان صلاح الدين 37 ساله که سلطان مصر بود با فتح سوريه توانست دو سرزمين بزرگ عربي را از تحت تسلط خود درآورد.

صلاح الدين پسر يک فرمانده کرد بود که به خدمت نورالدين حاکم شهر موصل درآمد.

نورالدين توجه اش به مصر جلب شده بود ، بنابراين سپاهي را به فرماندهي شيرکوه ، عموي صلاح الدين که جنگجويي سلحشور بود به مصر اعزام کرد.

شيرکوه پس از چند سال جنگ با مدعيان خلافت در مصر و نيز سپاهيان صليبي سرانجام مصر را در سال 1169 ميلادي تصرف کرد و به عنوان وزير اعظم قدرت را در دست گرفت.

دو ماه بعد در روز 23 مارس سال 1169 ميلادي شيرکوه درگذشت و صلاح الدين جانشين او شد.از اين زمان ستاره اقبال صلاح الدين درخشيدن گرفت.

صلاح الدين به زودي قدرت خود را در مصر برقرار کرد و از فرامين نورالدين که خواستار بازگشت او بود ، سرپيچي کرد.

نورالدين تصميم گرفت به جنگ سردار سابق خود برود ، اما بيمار شد و در روز 15 مه سال 1174 ميلادي در شهر دمشق درگذشت.

صلاح الدين پس از مرگ نورالدين با سپاهي به سوي سوريه حرکت کرده و اين سرزمين را تصرف کرد.

به اين ترتيب ، سلطان صلاح الدين ايوبي در روز 25 نوامبر سال 1174 ميلادي شهر دمشق مرکز سوريه را تصرف کرد و دو سرزمين بزرگ اسلامي را تحت فرمان خود درآورد.

فرمانروايي صلاح الدين بر مصر ، سوريه و بين النهرين موجب شد تا صليبيون که از 75 سال قبل از اين تاريخ بيت المقدس و فلسطين را اشغال کرده بودند به محاصره درآيند.

سلطان صلاح الدين ايوبي در چند جنگ سپاهيان صليبي را شکست داد و آنها را براي هميشه از سرزمين مسلمين بيرون راند.


بهرام افتخاري 




تصرف بندر گوا هندوستان توسط پرتغال
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 48
نویسنده : مولوی
500 سال پيش در روز 25 نوامبر سال 1510 ميلادي آلفونس دو آلبوکرک ، دريانورد و ماجراجوي پرتغالي بندر گوا در ساحل غربي هندوستان را تصرف کرد.بندر گوا پس از تصرف توسط آلبوکرک به مرکز امپراتوري استعماري پرتغال در جزاير هند شرقي و اقيانوس هند تبديل شد.

پس از اينکه واسکودوگاما ، دريانورد پرتغالي از طريق دماغه اميدنيک قاره آفريقا را دور زد و توانست به هندوستان برسد ، راه پرتغال براي دستيابي به هندوستان و جزاير و بنادر اقيانوس هند هموار شد.

اکنون زمان آن بود که پرتغالي ها بتوانند با تجارت ادويه به گسترش امپراتوري استعماري خود بپردازند.

آلفونس دو آلبوکرک ، دريانورد و ماجراجوي پرتغالي با يک ناوگان جنگي بنادر استراتژيک زيادي در اقيانوس هند از جزاير هرمز در دهانه خليج فارس تا مالاکا را تصرف کرد.

فتح شهر و بندر گوا در ساحل غربي هندوستان براي تجارت پرتغال ميان شبه جزيره عربستان و آسياي جنوب شرقي حياتي بود.

آلفونس دو آلبوکرک با ناوگان جنگي خود شهر و بندر گوا را تصرف کرد و اين بندر به مرکز امپراتوري استعماري پرتغال در اقيانوس هند تبديل شد.

هر چند ، پس از گذشت سال ها ، پرتغالي ها بسياري از بنادري که تصرف کرده بودند را از دست دادند.از جمله جزيره هرمز که در زمان شاه عباس ، پادشاه صفوي با بيرون راندن پرتغالي ها بار ديگر به خاک ايران منضم شد.

اما بندر گوا تا سال 1961 ميلادي در تصرف پرتغالي ها باقي ماند و در آن زمان نيز سالازار ، ديکتاتور پرتغال حاضر به باز پس دادن بندر و شهر گوا به کشور مستقل هند نبود.

به اين ترتيب ، در روز 25 نوامبر سال 1510 ميلادي آلفونس دو آلبوکرک ، دريانورد و ماجراجوي پرتغالي با يک ناوگان جنگي شهر و بندر گوا در ساحل غربي هندوستان را تصرف کرد.

بندر گوا به مرکز امپراتوري استعماري پرتغال در اقيانوس هند تبديل شد و تا سال 1961 ميلادي در اشغال پرتغالي ها باقي ماند.

سرانجام جواهر لعل نهرو ، نخست وزير هند توانست با توسل به زور ولي بدون خونريزي بندر گوا را بازپس بگيرد و به تسلط اروپايي ها در شبه جزيره هند خاتمه دهد.


بهرام افتخاري 




كشف جزيره تاسماني
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 45
نویسنده : مولوی
368 سال پيش ، در روز 24 نوامبر سال 1642 ميلادي ابل تاسمان ، دريانورد هلندي جزيره بي نظيري را کشف کرد که بعدها به نام او تاسماني ناميده شد.اين جزيره واقع در اقيانوسيه داراي پوشش گياهي و طبيعت وحشي ويژه خود ، پس از پشت سر گذاشتن فراز و نشيب هاي تاريخي ، امروز بخشي از فدراسيون استراليا است.

آبل يانسزون تاسمان پس از کشف اين جزيره آن را سرزمين وان ديمن ناميد. وان ديمن نام فرماندار کل کمپاني هلندي هند غربي بود.

در قرن هجدهم ميلادي دريانوردان زيادي از قبيل کاپيتان کوک در ساحل تاسماني پياده شدند.

اما در سال 1798 ميلادي کاپيتان ماتيو فليندرز ، دريانورد انگليسي پيرامون تاسماني را پيمود و متوجه جزيره بودن اين سرزمين شد.او آن بخش از اقيانوس که جزيره تاسماني را از قاره اقيانوسيه جدا مي کرد ، تنگه باس ناميد.

در همان زمان ، کينگ فرماندار نيو ولز جنوبي تصميم گرفت يک مهاجرنشين ديگر را در جنوب سيدني ايجاد کند و پس از ترديد فراوان محلي را در مصب رودخانه درونت در تاسماني انتخاب کرد.

در سال 1804 ميلادي در اين مکان شهر هوبارت مرکز کنوني تاسماني احداث شد.شهر هوبارت در ابتدا يک دهکده چادري بود که 262 نفر جمعيت داشت که 178 نفر آنها زندانيان محکوم بودند.

از آن پس تاسماني به محل انتقال زندانيان تبديل شد تا اينکه در سال 1856 ميلادي اعزام زندانيان به اين جزيره منحصر به فرد ممنوع گرديد.تا آن زمان بيش از 60000 زنداني به جزيره انتقال يافته بودند که تنها راه نجات آنها از اين مکان فقط مرگ بود.

پس از ممنوع شدن انتقال زندانيان براي زدودن اين خاطره تلخ نام سرزمين وان ديمن به نام کاشف آن «تاسماني» تغيير يافت.

سرانجام در سال 1901 ميلادي ، جزيره تاسماني به عنوان بخشي از فدراسيون استراليا درآمد.

به اين ترتيب ، در روز 24 نوامبر سال 1642 ميلادي ، ابل يانسزون تاسمان جزيره منحصر به فردي را کشف کرد که حدود 2 قرن بعد به نام خود او «تاسماني» ناميده شد.

تاسماني داراي گياهان و جانوراني است که نظير آنها در ساير نقاط جهان مشاهده نمي شود.امروز تاسماني به دليل زيبايي و تنوع طبيعت آن در فهرست ميراث طبيعي حفاظت شده جهان قرار گرفته است.


بهرام افتخاري




سرآغاز نخستين جنگ هندوچين
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 45
نویسنده : مولوی
64 سال پيش در روز 23 نوامبر سال 1946 ميلادي به دستور آدميرال تيه‌ري دار ژانليو ، فرماندار کل فرانسوي هندوچين ، ناوگان جنگي دريايي فرانسه بندر هايفونگ در بخش شمالي ويتنام که در آن زمان جزو مستعمرات فرانسه بود را بمباران کرد.

در اين بمباران 6000 نفر از مردم بندر هايفونگ که در آن زمان در دست هوشي مين ، رهبر حزب ويت مين بود کشته مي شوند. اين سرآغاز جنگ نخست هندوچين بود.

منطقه هندوچين شامل ويتنام ، لائوس و کامبوج از مستعمرات فرانسه بود.

فرانسه در سال 1887ميلادي ويتنام را مستعمره کرده بود.در سال 1945 ميلادي با خروج نيروهاي اشغالگران ژاپني ويتنام استقلال خود را اعلام مي کند.

هوشي مين ، رهبر حزب ويت مين تاسيس جمهوري دموکراتيک ويتنام را اعلام کرد اما فرانسوي ها که هنگام جنگ جهاني دوم توسط ژاپني ها از منطقه بيرون رانده شده بودند حاضر به پذيرش استقلال ويتنام نبودند.

در سال 1946 ميلادي ، دولت جديدي در فرانسه به قدرت مي رسد و تصميم مي گيرد با ويتنامي ها در مورد استقلال مذاکره کند.

ژان سنتني ، نماينده فرانسه با هوشي مين يک توافق نامه را در روز 6 مارس سال 1946 امضا مي کند.براساس اين توافق يک کشور آزاد ويتنام در بطن اتحاديه فرانسه در هندوچين به رسميت شناخته مي شود.

اين کشور فقط بخش شمالي ويتنام کنوني را دربرمي گرفت. قرار بود يک کنفرانس در کاخ فونتن بلو فرانسه براي مشخص کردن جنبه هاي استقلال ويتنام تشکيل شود.

حتي يک همه پرسي براي اتحاد 3 بخش مجزاي ويتنام که شامل شمال ويتنام ، سايگون فرانسه و کوشين شين بود ، برگزار گردد.

در روز 19 نوامبر سال 1946 ميلادي در بندر هايفونگ يک تيراندازي ميان يک لنج چيني و ماموران گمرک فرانسه درمي گيرد.

ملي گرايان ويتنامي با اين لنج بنزين قاچاق حمل مي کردند. در اين تيراندازي 24 نفر از جمله يک افسر فرانسوي گمرک کشته مي شوند.اين حادثه موجب مي شود مذاکرات استقلال خاتمه يافته و کليه توافق ها لغو شوند.

آدميرال تيه‌ري دار ژانليو ،فرماندار کل هندوچين که از ابتدا با استقلال ويتنام مخالف بود به ناوگان دريايي فرانسه دستور مي دهد بندر هايفونگ را بمباران کند.

به اين ترتيب ، در روز 23 نوامبر سال 1946 ميلادي ناوگان جنگي فرانسه به دستور فرماندار کل هندوچين بندر هايفونگ که تحت نام کنترل هوشي مين رهبر حزب ويت مين بود را بمباران مي کند. در اين بمباران 6000 نفر از مردم هايفونگ کشته مي شوند.

هوشي مين يک بيانيه صريح صادر مي کند:«با تمام امکاناتي که در اختيار داريد بجنگيد. با سلاح هايتان ، با شن کش هايتان ، با بيل هايتان ، با چوبدستي هايتان بجنگيد.استقلال و تماميت ارضي ميهن را نجات دهيد. زنده باد ويتنام مستقل و تجزيه ناپذير».

اين سرآغاز جنگ نخست هندوچين بود که تا سال 1954 ميلادي و خروج فرانسوي ها ادامه داشت.ويتنام به 2 بخش شمالي و جنوبي تقسيم شد و اين بار با حمله ايالات متحده با جنگ مرگبارتر و وحشيانه تري مواجه گرديد.


بهرام افتخاري




مورخان درباره مختار چه گفته اند؟
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 51
نویسنده : مولوی
اغلب ما اكنون چند هفته‌اي است كه جمعه‌شب‌ها به‌گونه‌اي برنامه‌ر‌يزي مي‌كنيم که حتي يك صحنه از سريال عظيم و پرافتخار «مختارنامه» را از دست ندهيم. داوود ميرباقري در تازه ترين سريال تلويزيوني خود چنان تاريخ را جذاب و پركشش به تصوير كشيده است كه ناخودآگاه بيننده را با خود همراه مي‌كند.

اما در آثار نمايشي تاريخي يكي از مهم‌ترين سؤالاتي كه هميشه مطرح مي‌شود اين است  كه نويسنده و كارگردان تا چه اندازه به تاريخ وفادار بوده و اتفاقات به تصوير كشيده شده چقدر با مستندات تاريخي همخواني دارد.

ديدن تيتراژ پاياني سريال مختارنامه آنجا كه منابع تاريخي مورد استناد در نوشتن فيلم‌نامه ذكر شده است، كفايت مي‌كند تا مطمئن شويم ميرباقري و همكاران او در نوشتن داستان سريال كاملاً به مستندات تاريخي احاطه داشته و تلاش کرده‌اند به تاريخ وفادار بمانند. اما هنگامي كه در روايات تاريخي نيز در مورد يك واقعه يا يك شخصيت ديدگاه‌هاي متفاوت و گاه متعارضي وجود دارد، كار يك نويسنده بسيار سخت و در عين حال جذاب مي‌شود.

آنچه دست كم در مورد مختار مي‌توان گفت اينكه او يك شخصيت خاكستري است، با ويژگي‌هاي مثبت و درخشان در عين حال نقاط منفي، به‌گونه‌اي كه تاكنون مراجع ديني و مذهبي و عامه مردم نيز با احتياط نسبت به او قضاوت كرده و مي‌كنند. اما آنچه اكنون جمعه‌شب‌ها از تلويزيون مي‌بينيم چهره‌اي نسبتاً متفاوت از مختار است؛ به نوعي كه مي‌توان گفت تصوير ذهني مردم از اين شخصيت تاريخي از اين پس به قبل و بعد از سريال «مختارنامه» تقسيم خواهد شد.

مختار كيست؟

مختار بن ابي‌ عبيد‌ ثفقي در دومين سال هجرت به دنيا آمد. او به همراه نعمان بن بشير، عبدالله بن زبير و زياد بن سميه جزو نخستين فرزندان انصاري است كه بعد از واقعه هجرت چشم به جهان گشودند.

پدرش از جنگ‌سالاران ارتش اسلام بود كه در روز نبرد جسر توسط ارتشيان پيل‌سوار ايراني به قتل رسيد. مختار در آن زمان دوران طفوليت خود را مي‌گذراند و همراه پدرش در سفر جنگي بود.

مختار از اين پس با سرپرستي عموي خود سعد بن مسعود ثقفي قرار گرفت. سعد بن مسعود يكى از ياران اميرالمؤمنين (ع) بود كه حضرت على (ع) بعد از ورود به كوفه وي را جزو يكي از كارگزاران خود قرار داد و در جنگ جمل نيز وي يكي از اميران لشکر امام بود. بعدها امام در جنگ صفين او را به عنوان فرماندار مداين انتخاب كرد و تا زمان خلافت امام حسن مجتبي نيز سعد در اين سمت باقي ماند.

اولين حضور سياسي مختار زماني آغاز مي‌شود كه سعد بن مسعود براي تعقيب خوارج، مختار را به عنوان جانشين خود در مداين انتخاب كرد.  مختار همچنان نزد عموي خود بود تا زماني كه حضرت امام حسن (ع) در حوالي مداين مورد سوءقصد قرار گرفت و براي استراحت و تجديد قوا وسازماندهي لشكر به نزد سعد بن مسعود فرماندار مداين آمد. مختار در اين زمان جواني نورس بود.

در برخي روايات تاريخي آمده است كه وي با مشاهده وضعيت نابسامان جبهه شيعيان به عموي خود توصيه كرد كه براي رسيدن به ثروت و حرمت، امام حسن را دستگير و ايشان را به نزد معاويه بفرستد و از او امان بگيرد.

اين سخن مختار با واكنش تند سعد مواجه شد و به او گفت: «لعنت خدا بر تو باد، پسر دختر پيمغبر خدا را بگيرم و به بند كنم، چه بد مردى هستى.»  مختار كه با تندي عمو مواجه مي‌شود، در جواب مي‌گويد: قصد جدي نداشتم فقط مي‌خواستم شما را امتحان كنم.

فراز ديگري از زندگي مختار كه نشان‌دهنده پيوند او با جريان شيعي است با حضور مسلم بن عقيل شكل‌ مي‌گيرد. به تصريح منابع زماني كه مسلم به كوفه آمده ابتدا در منزل مختار در منطقه لفقا از توابع خطرنيه اقامت داشت و بعد از حضور ابن زياد در كوفه و امنيتي شدن شرايط كوفه به‌ناچار به خانه هاني‌ بن عروه رفت.

زماني كه مسلم در كاخ ابن زياد زنداني بود، مختار پرچم سبزي برافراشت و براي نجات مسلم اقدام كرد كه البته اين تلاش بي‌نتيجه ماند و موجبات دستگيري او را فراهم ساخت. (تاريخ طبري، جلد 7، ص 2963)

زماني كه در اسارت بود با ضربت عصاي ابن‌زياد چشمش صدمه ديد و منتظر اقدامات شديدتري از سوي فرماندار كوفه بود كه عبدالله بن عمر شوهرخواهر مختار براي او وساطت كرد و از مرگ رهايي پيدا كرد. (تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 197)

وي در زندان هم‌بند ميثم تمار از ياران باوفاي امام علي (ع) بود كه عليه ظلم بني‌اميه و حضور ابن زياد در كوفه جوش و خروشي انقلابي داشت.

مطابق روايت منابع اماميه، ميثم در گفت‌وگويي كه با مختار داشت از آينده گفت و به او وعده داد كه به‌زودي از زندان آزاد خواهد شد و اولين كسي كه در آينده خواهد كشت، ابن‌زياد خواهد بود. مختار بعد از واقعه كربلا با ارسال نامه‌اي از سوي يزيد براي ابن‌زياد از زندان آزاد شد.(كامل ابن اثير، ج 4، ص 116)

بعد از هلاكت يزيد، با توجه به توفيقات اوليه عبدالله بن زبير و ضعف جريان اموي، مختار به زبيريان پيوست. او در مكه ابن‌زبير را ترغيب كرد كه با طرح ادعاي مجازات قاتلين امام حسين(ع) بتواند شيعيان كوفه را به نفع خود تجهيز كند. ابن‌زبير مختار را مأمور اين كار كرد.

او بعد از ورود به كوفه بلافاصله مقدمات سوگواري سيدالشهدا را به راه انداخت. شيعيان به او متمايل شدند و همين مسئله عاملي شد كه مختار اهداف سياسي خود را مبني بر تمايل به شيعيان آشكار كند.

او در اولين اقدام عبدالله بن مطيع را از كوفه بيرون راند و شعار قيام خود را «يا لثارات الحسين» قرار داد. او با ارسال نامه‌هايي براي امام علي بن حسين (ع) و محمد بن‌ حنفيه از آنان خواست كه از او حمايت كنند.

در واكنش به اين اقدام هر دو سكوت كردند و حتي امام سجاد از پذيرفتن هديه مالي مختار سرباز زد. (مروج الذهب، جلد 2، ص 98) گرايش عمومي مردم كوفه به مختار سبب شد قاتلان امام حسين (ع) همچون شمر بن ذي الجوشن و شبث بن ربعي و زيد بن حارث، كه از معاونان استاندار ابن‌زبير بودند، خطر مختار را به او گوشزد كنند و پيشنهاد دستگيري و حتي قتل مختار را به او بدهند. سرانجام عمال ابن زبير، مختار را دستگير كردند و به زندان انداختند.

اين واقعه بعد از قيام توابين بود. اين خيزش كه توسط سليمان بن صرد خزاعي هدايت مي‌شد در منطقه حرورا اتفاق افتاد. مختار از همان ابتدا نسبت به سليمان نظري موافق نداشت و حركت او را بي‌حاصل تلقي مي‌كرد. (كامل ابن اثير، ج 12، ص 8) باقيمانده توابين كه از واقعه حرورا جان سالم به در برده بوده و به كوفه پناه آوردند، شرايط را براي حمايت از مختار مناسب ديدند و مقدمات آزادي وي را فراهم كردند.

مختار بعد از آزادي از زندان اين بار هوشمندانه‌تر اقدام كرد و دست ياري به سمت برخي از قبايل متمايل به اهل بيت از جمله همدان، اسد و ربيعه دراز كرد.

او به توصيه برخي از ياران خود براي اينكه از پشتيباني قبيله بانفوذ مذحج و نخع برخوردار شود، با ابراهيم بن مالك متحد شد. (طبقات الكبري، ج 5، ص 217) از سوي ديگر توانست حمايت بخش زيادي از ايرانياني را كه در كوفه مقيم بودند و از شرايط نابرابر اجتماعي در مقايسه با اعراب رنج مي‌بردند، به خود جلب كند.

اوضاع سياسي نابسامان خلافت اموي و جنگ‌هاي امويان و زبيريان نيز مختار را در رسيدن به اهداف اوليه‌اش كمك كرد.

او موفق شد كه در منطقه كوفه و اطراف آن بسياري از قاتلان امام حسين را پيدا و به سزاي اعمالشان برساند. البته چنانچه در منابع آمده نوع مجازات صورت گرفته در مورد قاتلين امام حسين با روحيه رافت علوي سازگاري چنداني ندارد. اساسا در دين اسلام مقابله به مثل تنها با رعايت شرايط برابر صورت مي‌گيرد.

زماني كوتاه از توفيقات مختار نگذشته بود كه عبدالله بن زبير و برادرش مصعب اوضاع را براي ادامه فعاليت‌هاي خود نامناسب ديدند و از هر اقدامي براي سركوب قيام مختار فروگذار نبودند.

كمي بعد با لشكركشي مصعب به سمت كوفه اين شهر در محاصره قرار گرفت و بعد از چهل روز در نهايت مختار در جنگي نابرابر كشته شد. مرگ مختار باعث شد حركت او بعدها توسط جرياني به نام كيسانيه كه از امامت محمد بن حنفيه و پسرش ابوهاشم حمايت مي‌كردند، به انحراف كشيده شود.

سياه، سفيد؛ خاكستري

مختار ثفقي چهره موثري در تاريخ اسلام و به‌خصوص تاريخ تشيع است. او شخصيتي پيچيده دارد و در طول دوران زندگي به‌خصوص حيات سياسي خود موضع‌گيري‌هاي متفاوتي از خود نشان داده است. اساساًٌ صحبت كردن در مورد مختار كار ساده‌اي نيست و پرسش‌هاي فراواني در مورد او وجود دارد.

منابع تاريخي نظر واحدي در مورد او ندارند و نوع ارزيابي مورخان در مورد مختار به گرايش‌هاي مذهبي و اعتقادي آنان بستگي تام و تمام دارد. برخي از جريان‌هاي افراطي عرصه تاريخ‌نگاري كه نگاه ويژه و همراه با حسن ظن نسبت به دودمان بني‌اميه داشته و دارند با بدبيني در مورد مجموعه اقدامات شيعيان به‌خصوص مختار قضاوت مي‌كنند و حتي گاه پا را فراتر نهاده، نسبت‌هايي مبني بر ادعاي نبوت و مهدويت نيز براي شخص مختار قائل هستند.

اما در سوي ديگر، روايتگران شيعي تاريخ نيز با عنايت به اينکه حركت مختار و يارانش براي مجازات قاتلان و مسببان حادثه خونين كربلا مرهمي بر زخم‌هاي شيعه بوده نگاهي حسي و عاطفي نسبت به قيام مختار و شخصيت وي دارند. اين قضاوت‌هاي كاملا متضاد البته به سايه‌روشن‌هاي زندگي مختار برمي‌گردد و به همين خاطر است كه داوري در مورد او را مشكل كرده است.

البته بايد در نظر داشت كه در ميان روايت‌هايي كه در مورد مختار و قيام او در منابع اماميه هم ذكر شده، موارد متضاد و متفاوتي وجود دارد. در برخي از منابع، مداركي وجود دارد كه حاوي تأييدات حضرات معصومين از مختار است.

طبق روايتي، اصـبـغ بـن نـبـاتـه، از يـاران امـيـرالمـؤمـنين مي‌گويد: لقب كيس (زيرك) را اميرالمؤمنين به مختار دادنـد. (بحارالانوار، ج 45، ص 344؛ رجال كشي، ص 127)

مطابق روايتي ديگر، امام محمد باقر (ع)، شيعيان را از ناسزاگويي به مختار منع كردند. (اختيار معرفه الرجال، ص 125.) خبر ديگر حاكي از ملاقات پرمهر و محبت امام با پسر مختار است. (تنقيح المقال 3/203؛ بحار 45/351)

در روايتي ديگر آمده است كه منهال بن عمر كوفي از ياران امام سجاد (ع) زماني كه در مدينه به ديدار ايشان رفت، آن حضرت سراغ كار مختار را گرفت و منهال ايشان را از اقدامات مختار در مجازات قاتلان امام حسين (ع) آگاه ساخت و آن حضرت سراغ حرمله كاهله اسدي را گرفت و چون پاسخ شنيد كه او هنوز زنده است فرمودند خدايا به او تيزي آهن و آتش بچشان. كمي بعد اين دعا در مورد حرمله توسط مختار به حقيقت پيوست.

مطابق گزارشي ديگر زماني كه مختار سر ابن‌زياد را براي امام سجاد فرستاد ايشان مشغول غذا خوردن بودند و بعد از مشاهده سر بريده ابن‌زياد سر بر سجده نهادند و فرمودند خدا به مختار جزاي خير بدهد كه خونخواهي ما را كرد. (منتهي‌الامال، شيخ عباس قمي، انتشارات هجرت، جلد اول، ‌ص 680)

در كنار اين تأييدات، رواياتي حاكي از مذمت اقدامات مختار نيز از سوي ائمه اطهار وجود دارد. از برخي از اين روايات چنين بر مي‌آيد كه مختار در اقدامات خود انگيزه‌هاي مادي و سياسي داشته و اين موجبات دوزخي شدن او را فراهم مي‌آورد؛ به‌گونه‌اي كه حتي امام حسين (ع) نيز شفاعت او را در روز قيامت قبول نخواهد كرد. (بحار 45/339)

در روايتى ديگر، انگيزه مختار از قيام، رسيدن به سلطنت و قدرت معرفى شده است و در آن روايت اين نكته نيز آمده است كه اگر در قلب جبرئيل و ميكائيل نيز ذره‌اى محبت دنيا باشد ، خدا آن‌ها را در آتش مى‌افكند. (تنقيح المقال 3/205) همچنين از امام سجاد (ع) نقل كرده‌اند كه آن حضرت بارها، مختار را نفرين كرده و مى‌گفت: مختار به ما نسبت دروغ داده است و چنين گمان كرده است كه به او در مورد امامت سفارش شده است.(طبقات ابن سعد 5/158 ؛ تذكره‌ الخواص 294؛ تنقيح المقال 3/205).

چنين تناقضاتي سبب شده كه جريان اماميه نظر واحدي در مورد مختار نداشته باشند و  به طور كلي پيرامون مختار و اقدامات او به‌خصوص نقش او در شكل‌گيري فرقه كيسانيه (همان جرياني كه بر امامت و مهدويت محمدبن حنفيفه تأكيد مي‌كرد) دو نظر عمده وجود داشته باشد. برخي برآنند كه وي شيعه‌اي ناب و معتقد به امامت حضرت سجاد بود كه با هدف انتقام از مسببان حادثه كربلا اقدامات خود را پي گرفت.

اين گروه از مورخان، معتقدند رواياتى كه در بردارنده مذمت مختار است، برخى از روى تقيه صادر شده و برخى دلايل سياسى ـ اجتماعى داشته است.علامه مجلسي در جلد 45 بحار و مرحوم مامقاني در كتاب رجال خود معتقد به اين نظريه هستند و بيانات مفصلي در توجيه و رد احاديث مذمت دارند.

برخي ديگر اما ضمن قدرداني از او بابت التيامي كه به آلام شيعه با مجازات قاتلان امام حسين (ع) بخشيده، ادعاهاي سياسي و اعتقادي او مبني بر امامت محمد بن حنفيه را نقطه تاريكي در زندگي او مي‌دانند.

در منابع اهل سنت البته روايت يكدست‌تري در مورد مختار وجود دارد و حتي ادعاهايي مبني بر مهدويت و نبوت را نيز به او نسبت مي‌دهند. (تاريخ ابن خلدون، جلد 1، ص  356 همچنين آفرينش و تاريخ، مقدسي، ج 1، ص 198)

فتاح غلامي
منبع: هفته نامه سروش




ترور جان اف کندي ،رئيس جمهور آمريكا
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 52
نویسنده : مولوی
47 سال پيش ، در روز 22 نوامبر سال 1963 ميلادي ، جان فيتز جرالد کندي ، رئيس جمهور ايالات متحده در حالي که در خودروي روباز ليموزين در کنار همسرش ژاکلين کندي نشسته و از شهر دالاس ايالت تگزاس بازديد مي کرد ، در مقابل چشمان هزاران نفر از مردم حاضر در خيابان و ميليون ها بيننده تلويزيوني به ضرب گلوله کشته شد.

در ساعت 12 و 30 دقيقه هنگامي که ليموزين روباز حامل كندي و همسرش ژاکلين از ديلي پلازا شهر دالاس عبور مي کرد ، کندي هدف 2 گلوله که از طبقه پنجم يک ساختمان انبار کتاب شليک شده بودند قرار مي گيرد و بلافاصله به قتل مي رسد.

در ساعت 14 و 38 دقيقه ، ليندون بي جانسون ،معاون رئيس جمهور که در هواپيماي مخصوص رياست جمهوري بود ، به مقام رياست جمهوري آمريکا منصوب شد.

ماجراي قتل جان کندي ، رئيس جمهور ايالات متحده يک معماي بزرگ در تاريخ و سياست آمريکا است.

امروز علي رغم اين که هنوز ابهام آن برطرف نشده است اما مدارکي وجود دارند که ثابت مي کنند قتل کندي حاصل يک توطئه مشترک سازمان سيا ، سازمان جنايتکاري مافيا ، برخي سياستمداران و صاحبان قدرت ايالات متحده بوده و حتي گفته شده ليندون بي جانسون ، معاون رئيس جمهور که پس از قتل کندي جانشين او شد ، از ماجرا اطلاع داشته است.

جانسون با شرکت هاي نفتي تگزاس رابطه اي پنهاني داشت و مرگ کندي موجب شد طرح يک قانون ماليات بر درآمدهاي نفتي که قصد تصويب آن راداشت براي هميشه مسکوت بماند.

در هر حال ، جوان 24 ساله اي به نام لي هاروي اسوالد که تعادل رواني نداشت به عنوان قاتل اصلي کندي معرفي شد.

اسوالد 2 روز بعد از اين ماجرا و قبل از اين که بازجويي بشود در اداره پليس در کمال ناباوري در مقابل چشمان ماموران توسط فردي به نام جک روبي صاحب يک بار رستوران شهر دالاس که با مافيا در ارتباط بود به قتل مي رسد.

جک روبي در سال 1964 ميلادي به مجازات مرگ محکوم شد اما دادگاه تجديد نظر حکم را لفو کرد و قبل از اينکه دوباره محاکمه شود ، در شرايط مشکوکي در زندان درگذشت.

پس از قتل کندي ، کميسيون وارن براي تحقيق تشکيل شد و پس از 10 ماه اعلام کرد ، قاتل کندي شخص لي هاروي اسوالد بوده است.

در سال 1979 ميلادي ، يک کميسيون تحقيق ديگر نتيجه گرفت که 4 گلوله شليک شده که يک گلوله از يک منطقه ديگر و نه از ساختمان انبار کتاب به سوي کندي شليک شده است و اعلام کرد ، اسوالد در اين قتل تنها نبوده است.

اما در سال 1988 ميلادي وزارت دادگستري آمريکا ، گزارش اين کميسيون را به دليل فقدان مدارک مستدل ندانست و رسما پرونده سوءقصد به جان کندي را مختومه اعلام کرد.

در جريان اين سال ها ده ها نفر که به نوعي با پرونده کندي در ارتباط بودند به مرگ هاي غيرطبيعي درگذشته يا در سوانح مختلف کشته شدند.

به اين ترتيب ، در روز 22 نوامبر سال 1963 ميلادي جان فيتز جرالد کندي ، رئيس جمهور ايالات متحده هنگام يک بازديد رسمي از شهر دالاس ايالت تگزاس در مقابل چشمان هزاران نفر از مردم حاضر و ميليون ها بيننده تلويزيوني به قتل مي رسد.کندي هنگام مرگ 46 سال داشت.

با گذشت 47 سال از اين حادثه ، علي رغم گزارش ها ، کتاب ها وفيلم ها ، هنوز ماجراي قتل کندي در هاله اي از ابهام قراردارد.مافيا ، صنايع نظامي ، شرکت هاي نفتي ، گروه هاي افراطي راست ، همه در مظان اتهام قرار دارند.

شواهد منتشر نشده ، مدارک محرمانه ، گفتگوهاي ضبط شده سري بيش از همه فرضيه يک قتل سازماندهي شده از سوي تگزاسي ها و با همکاري ليندون بي جانسون ، معاون کندي و جانشين او را قوت مي بخشند.

کمتر فردي در آمريکا و در جهان گزارش رسمي دولتي درباره قتل جان اف کندي را باور مي کند.


بهرام افتخاري 




خوان کارلوس پادشاه اسپانيا شد
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 48
نویسنده : مولوی
35 سال پيش در روز 22 نوامبر سال 1975 ميلادي خوان کارلوس ، نوه آلفونس سيزدهم، آخرين پادشاه اسپانيا به تخت سلطنت اين کشور نشست.

پس از خاتمه جنگ داخلي اسپانيا ، ژنرال فرانسيسکو فرانکو ، ديکتاتور اسپانيا حاکم بلامنازع اين کشور شد.براساس مفاد قانون جانشيني سال 1947 ميلادي او تنها فردي بود که مي توانست جانشين خود را تعيين کند.

فرانکو در يک ديدار محرمانه با دن خوان دو بوربون، پسر آلفونس سيزدهم که پس از اعلام جمهوري در سال 1931 ميلادي در اسپانيا همراه خانواده خود در ايتاليا و در تبعيد به سر مي برد ، پيشنهاد کرد پسرش خوان کارلوس را به اسپانيا بفرستد.

فرانکو از دن خوان دو بوربون خواست تا پسرش به اسپانيا آمده و در آنجا به تحصيلات خود ادامه داده و آموزش نظامي ببيند.فرانکو مي خواست تا زمان مرگ قدرت خود را حفظ کند و در عين حال زمينه را براي بازگشت سلطنت خانواده بوربون فراهم سازد.

خوان کارلوس در سال 1955 ميلادي در سن 17 سالگي به اسپانيا رفت.او در سال 1962 ميلادي با شاهزاده سوفيا دختر پل اول ، پادشاه يونان ازدواج کرد.

در روز 22 ژوئيه سال 1969 ميلادي ، شاهزاده خوان کارلوس در مقابل مجلس اسپانيا سوگند ياد کرد و رسما به عنوان وليعهد اسپانيا و جانشين تاج و تخت شناخته شد.

از آن پس ، خوان کارلوس بسياري از مسووليت هاي رسمي را به عهده گرفت.هنگام بيماري ژنرال فرانکو ، خوان کارلوس رياست موقت کشور را عهده دار شد.

تا اينکه سرانجام ژنرال فرانسيسکو فرانکو ، ديکتاتور اسپانيا در روز 20 نوامبر سال 1975 ميلادي درگذشت.دو روز بعد ، شاهزاده خوان کارلوس رسما پادشاه اسپانيا شد.

به اين ترتيب ، در روز 22 نوامبر سال 1975 ميلادي شاهزاده خوان کارلوس ، نوه آلفونس سيزدهم و پسر دن خوان دو بوربون رسما تاج پادشاهي اسپانيا را به سرگذاشت.او در سخنراني روز تاج گذاري خود ، آغاز مرحله جديدي در تاريخ اسپانيا را اعلام کرد.

خوان کارلوس افرادي که قصد داشتند ميراث فرانکيسم را در اسپانيا زنده نگه دارند از کار برکنار کرد.او کليه زندانيان سياسي دوران ديکتاتوري فرانکو را آزاد کرد.

با آغاز پادشاهي خوان کارلوس ، کشور اسپانيا که در جريان حکومت ژنرال فرانکو از سوي کشورهاي اروپايي طرد شده بود ، بارديگر جايگاه خود را در اروپا بازيافت.


بهرام افتخاري




درگذشت ژنرال فرانسيسکو فرانکو
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 41
نویسنده : مولوی
35 سال پيش در بامداد روز 20 نوامبر سال 1975 ميلادي ژنرال فرانسيسکو فرانکو باهامونده ، ديکتاتور اسپانيا پس از يک ماه مبارزه با مرگ در سن 82 سالگي درگذشت. با مرگ ژنرال فرانکو ، اسپانيا پس از 36 سال از حکومت ديکتاتوري آزاد شد.

در روز 28 مارس سال 1939 ميلادي ، نيروهاي ژنرال فرانکو پس از اشغال بخش اعظم خاک اسپانيا پيروزمندانه وارد شهر مادريد شدند و جنگ 3 ساله داخلي خونين اسپانيا خاتمه يافت.

ژنرال فرانسيسکو فرانکو باهامونده رهبر نيروهاي ملي گرايان فاشيست پس از 3 سال جنگ داخلي که به مرگ بيش از 500 هزار نفر و تبعيد 500 هزار نفر ديگر انجاميد ، جمهوري خواهان را شکست داد و قدرت را در اسپانيا به دست گرفت.

ژنرال فرانکو 46 ساله پس از اين پيروزي يک حکومت ديکتاتوري مشابه رژيم فاشيستي موسوليني، ديکتاتور ايتاليا را در اسپانيا مستقر کرد.

با آغاز جنگ جهاني دوم ، فرانکو با اين که در جريان جنگ داخلي کمک فراواني به ويژه نظامي را از هيتلر ، صدراعظم آلمان نازي دريافت کرده بود اما اعلام بي طرفي کرد و محتاطانه خود را از عواقب جنگ دور کرد.

در عين حال ، فرانکو يک ضد کمونيست 2 آتشه بود. اعلام بي طرفي در جنگ جهاني دوم و ضد کمونيست بودن فرانکو موجب بقاي رژيم ديکتاتوري اش علي رغم انزواي جهاني شد.

فرانکو چند سال قبل از مرگ شاهزاده «خوان کارلوس دو بوربون» را به جانشيني خود انتخاب کرده بود تا بار ديگر حکومت سلطنتي در اسپانيا برقرار شود.

خوان کارلوس از روز 30 اکتبر سال 1975 ميلادي و در پي وخامت حال ژنرال فرانکو اداره امور کشور را در دست گرفت.

به اين ترتيب در ساعت 4 بامداد روز 20 نوامبر سال 1975 ميلادي ژنرال فرانسيسکو فرانکو باهامونده ، ديکتاتور مطلق العنان اسپانيا پس از نزديک به يک ماه دست و پنجه نرم کردن با مرگ در سن 82 سالگي درگذشت.

با مرگ ژنرال فرانکو 36 سال حکومت ديکتاتوري وحشتناک در اسپانيا خاتمه يافت.

شاهزاده خوان کارلوس پس از مرگ فرانکو پادشاه اسپانيا شد و توانست دموکراسي را در اين کشور برقرار کند و به انزواي اسپانيا در جهان پايان دهد.


بهرام افتخاري 




سرگذشت شوم مردي با ماسک آهنين
نوشته شده در دو شنبه 13 دی 1389
بازدید : 54
نویسنده : مولوی
307 سال پيش در روز 19 نوامبر سال 1703 ميلادي در زمان سلطنت لويي چهاردهم ، پادشاه فرانسه ، يک زنداني مرموز که همواره يک ماسک به چهره داشت در زندان باستيل مي ميرد. چند روز بعد ، اين مرد ناشناس را تحت نام مارشيالي در گورستان سن پل پاريس دفن مي کنند. اين پايان سرگذشت شوم يك انسان بيگناه بود.

اين مرد که حدود 45 سال سن داشت در مجموع 34 سال از زندگي خود را در زندان سپري کرده بود.

او از سال 1669 تا 1681 ميلادي در قلعه پينيرول سپس تا سال 1687 ميلادي در قلعه اگزيل ، آنگاه تا سال 1698 ميلادي در قلعه سنت مارگريت و سرانجام تا هنگام مرگش در زندان باستيل پاريس محبوس بود. در تمام اين مدت ، شخصي به نام آقاي سن مارس زندانبان او بود.

هشت سال پس از مرگ  مرد ماسک آهنين، پرنسس پالاتين ، زن برادر پادشاه فرانسه ادعا مي کند او يک لرد انگليسي بود که عليه فرانسه توطئه مي کرد.

از آن پس ، افسانه و ادبيات به شخصيت او پرداخته و او را تحت نام « مردي با ماسک آهنين» به شهرت مي رسانند.

در واقعيت اين مرد ناشناس که هرگز فردي چهره اش را نديده بود يک ماسک از جنس مخمل به چهره داشت و نه يک ماسک آهنين و گفته مي شد به دستور لويي چهاردهم پادشاه فرانسه او محکوم بود همواره حتي هنگام خواب ماسک را به چهره داشته باشد. سن مارس در طول 34 سال همواره مراقب اجراي اين دستور لويي چهاردهم بود.

درباره هويت اين زنداني فرضيه هاي زيادي وجود دارند. آيا همان گونه که ولتر ادعا کرده بود ، او برادر دوقلوي لويي چهاردهم بود؟ يا براساس برخي شايعات فرزند نامشروع پادشاه فرانسه بود؟ يا اينکه دوک دوبوفور ، کنت دو ورماندوا يا فوکه ، خزانه دار مغضوب شاه بود؟ آيا او...؟.

به اين ترتيب ، در روز 19 نوامبر سال 1703 ميلادي ، در زمان سلطنت لويي چهاردهم يک زنداني مرموز که همواره يک ماسک به چهره داشت و در تاريخ به  مردي با ماسک آهنين شهرت دارد در زندان باستيل مي ميرد.

هرگز راز هويت اين مرد نگون بخت که مدت 34 سال از زندگي کوتاه خود زنداني بود و همواره يک ماسک بر چهره داشت فاش نشد.

الکساندر دوما ، نويسنده برجسته با قلم توانايش در کتاب ويکنت دو براژولون فرضيه يک برادر دوقلوي لويي چهاردهم را زنده کرد که 8 ساعت پس از او متولد شده بود و براي مصالح سلطنت فرانسه دچار اين سرنوشت شوم گرديد.


بهرام افتخاري